بهانه جدایی نادر از سیمین


اصغر فرهادی بالای پشت بام ایستاده است و حواسش جمع است تا همچون  جریان روشنفکری ما ازاین یا  آن سوی  بام فرو نقلطد. ما خارج کشوری ها وقتی احساس حقارت می کنیم یا اینکه با تحقیر مواجه می شویم - مجبوریم  برگردیم به چند هزار سال قبل و چنان باد تمدنی کهن به غبغب می اندازیم که تخته سنگ های جمشید هم به حیرت می مانند  از بروز بودنشان.  اما گاهی اتفاق هایی می افتد که نیازی به ذکر نام پدر -رستم - برای اثبات رشادتمان نداریم. گاهی بندرت ما خود رستمیم. اصغر فرهادی امروز رستم بریناله بود. 
این چند روز اصلا رغبتی به نوشتن پست جدیدی نداشتم. من نه ژورنالیستم و نه منتقد فیلم. هیچکدام از اینها نیستم. حتی وبلاگ نویس هم نیستم. هر کاری که می کنم / دلبخواهی است. اگر دلم نخواهد هیچکار نمی کنم. شاید به همین خاطر گاهی شعر می نویسم و بعد گمش می کنم . گاهی داستان می نویسم و باز هم گمش می کنم. اما مادرم می گفت ایکاش تو هم پشت داشتی - آنوقت حال همه کاری را داشتی - که ندارم. گاهی مطالب مهمی برای پست کردن دارم که نمینویسمشان. مثلا دیروز در سمیناری که از طرف کمپانی بزرگ ARRI برقرار شده بود شرکت داشتم. معرفی محصولات کاملا حرفه ایARRI  و توضیحات مفصل راجع به آنها/ معرفی عملی ARRI ALEXA PLUS و چند نمونه فیلم جالب. اما نتوانستم خودم را راضی به نوشتن گزارشی از آن جلسه خوب کنم.یعنی حالش را نداشتم.
امروز اما با دیدن جدایی نادر از سیمین اصغر فرهادی دلم می خواهد تا فردا بنشینم پای کامپیوتر و بنویسم. باید اما زیرکی اصغر فرهادی را داشته باشم که همچنان در وسط  بام بایستم و هیجانم را کنترل کنم. کاری که اغلب قادر به انجام آن نبوده ام. اما بحرحال  فردا چند خط را بعنوان تحلیل و نقد این فیلم بیاد ماندنی می نویسم.