یک خط سیاست

مادرم هم فهمیده بود که زبان هنر زبان مستقیم نیست. و پدرم همواره بمن می گفت - هنر هرگز خویشاوند سیاست نبوده است. برحذر باش از این دام آتش به خرمن زن و فریب پرچم های به احتزاز درآمده را - در غربت مخور که زمین زیر پایت تعلق به میزبانی سخت بد پیشه و بد پیشینه دارد. و آسمانش  که  آفتاب و باد و باران را همواره با هم در کیسه دارد و ساکنانی که همه چشم و گوشند تا چیزی جز از تو و آنچه که می پنداری به دیده حقارت- نشنوند و نبینند. سرزمینی که فیلسوفان و ادیبانش از تو بیگانه ترند و آزادی از یک سو به اقیانوسی  بی کرانه شبیه است و در سوی دیگر همچون دیواری  بلند که زندان را به تمسخر می گپرد. مادرم می گفت - وقتی که ما در این سوی دنیا  از مستی و رقص کلمات - یعنی شعر -  و معنی و مفاهیم نشعه بودیم - آنها در ان سوی دنیا به باروت و دینامت فرخنده بودند. مادرم می گفت - ساختمان نوبل را بوی باروت گرفته است و هیچکس هم بروی خودش نمی آورد که جنگ پیشه گان دستی پر از جوایز از آن در جبهه دارند. عجبا - آمریکای چگوارا کش - امروز چگوارای دیکتاتور کش شده است. در هوای این سوی بام برای اقلیت مخالف - اکثریت را قتل عام می کند و در هوای آن سوی بام برای کشتار اکثریت - اقلیت موافق را تا فرق سر آسمان مسلح می سازد. به لیبی نگاه کنید با دیکتاتور پیرش   و بحرین و عربستان که از چشم همه رسانه ها چون نقطه کور رادارمحو و پنهان است.