فیلمنامه نویسی

یادم رفته بود بگویم که اصلی ترین کار من نوشتن است. اما معمولا نمی نویسم. علاقه ام به سینما است. اما معمولا فیلم نمی سازم. وعشقم. عشقم به چیست. این را به شما نمی گویم. اما به آن هم نمی رسم. چرا ما به عشقمان نمی رسیم و از انچه علاقه داریم دوریم و اصلی ترین کارمان را انجام نمی دهیم.

تو می نشینی روی زمین. روبروی من. من می گویم - پاشو. دیر می شود. تو خودت را می چسبانی به دیوار پشت سرت - یعنی  بلند نمی شوم.  من خم می شوم دستت  را می گیرم توی دستم. دستت را می کشم بالا . آنقدر بالا که کتفت کشیده می شود بالا. من لبهایم را آرام می چسبانم به پشت دستت. آفتاب سایه بوسیدنم را به دیوار می اندازد. تو دستت را می کشی پایین. من میگویم. پاشو. دیر می شود. تو می گویی. دیر شد. تو آنقدر ننوشتی تا نویسنده درونت مرد. تو آنقدر سریع بلند می شوی که که من دو قدم به عقب می روم. فریاد می زنی آنقدر فیلم نساختی تا اینکه علاقه ات را از دست دادی. پشتت را می کنی بمن و می ایستی رو بروی سایه خودت که روی دیوار بلند تر از تو ایستاده است و می گویی. این هم از عشقت. من می پرسم کدام عشق

با من همرا شوید تا بگویم چگونه می شود فیلمنامه نوشت.  لازم نیست مثل فیلمنامه نویسها  - خارجی - داخلی - روز یا شب یاد بگیرید. و بلد نباشید فیلمنامه بنویسید.  به مغزتان فشار نیاورید که ایده را چگونه باید تعریف کرد و یا فیلمنامه از کجا شروع می شود. ما باید بیاموزیم چگونه ببینیم و سپس آغازبه تعریف کنیم. بدون آنکه کسی کشته شود یا خودش را بکشد.  آنچه که هالیوود بما می آموزد هنر نیست.  هر فیلمی دو بازیگر دارد. موش و گربه.  پرداخت ماجرای این شخصیت های  رو در روی هم را می شود بدون تفنگ بازی و خون ریزی هم به جلو برد

تو رویت را می کنی بمن . نمی توانی لبخندت را مخفی کنی. حرکت میکنی بطرف پنجره. پنچره را باز می کنی و بمن می گویی. دارد برف می آید. من ایستاده ام کنار پنجره. زیر پنجره توی حیاط بچه ها دارند تفنگ بازی می کنند برمی گردم رو به اطاق. تو و سایه ات نیستید